loading...
شهر اس ام اس |عاشقانه ، خنده دار،جک ، سرکاری
یاسین بازدید : 269 سه شنبه 02 مهر 1392 نظرات (0)

 

دلم را پیش خود پابند کردی

ولی گفتی تو یک دنیای دردی

غرورم را شکستی بی تفاوت

برو فکر کن همیشه خیلی مردی

smscity1

قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار

چه بی دووم بود قول ما جدا شدیم آخر کار

گل مغرور قشنگم من فراموشت نکردم

بی تو اینجا رو نمی خوام می رم و برنمی گردم

 

smscity1

 

 

گناهی که پشیمانی بیاورد

بهتر از عبادتی است که غرور بیاورد

یاسین بازدید : 506 سه شنبه 02 مهر 1392 نظرات (0)

 

 

اینقدر خودت رو نگیر

اینقدر با تکبر و غرور با آدم حرف نزن

وقتی کسی به تو ابراز علاقه کرد

فکر نکن که فوق العاده ای

شاید اون کم توقعه

smscity1

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

smscity1

وقتــــی مــی گویـــم

برایـــم دعــا کــــن یـــعنـــی کـــم آورده ام

یــعنــــی دیــگـــر کـــاری از دست خـــودم بــرای خـــودم بـــر نــمــی آیــــد

smscity1

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

smscity1

ما بدهکاریم به یکدیگر

و به تمام دوستت دارم های ناگفته ای که پشت دیوار غرورمان ماند

و آنها را بلعیدیم تا نشان دهیم که منطقی هستیم

یاسین بازدید : 671 دوشنبه 01 مهر 1392 نظرات (0)

 

 

فرق من با یه مترسک چیه آی دنیا ؟

هر دو پوشالی و خالی

هر دومون تنهای تنها !



اس ام اس قشنگ تنهایی
sms qashang tanhaee



به جنگل که می روی برایم عصایی بیاور

این عذاب تنهایی پیرم کرده است !
smscity1

***************************

******************************

*******************************

****************************

smscity1
تنهایی یعنی شب که می خوای بخوابی

 به گوشیت می گی شب بخیر 

یاسین بازدید : 510 دوشنبه 01 مهر 1392 نظرات (0)

 

 

می خواهم برایت تنهایی را معنی کنم !

در ساحل کنار دریا ایستاده ای و هوای سرد و صدای موج 

 به خودت می آیی یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند

 
نه دستی که شانه هایت را بگیرد و 
نه صدایی که قشنگ تر از صدای دریا باشد


 فقط چند قطره اشک و تصویر لعنتی !
smscity1

^^^^^^^^^^^^^^^^

^^^^^^^^^^^^^^^^

^^^^^^^^^^^^^^^^

^^^^^^^^^^^^^^^^^

smscity1
تنهایی یعنی بین آدمایی باشی که می گن دوستت دارن 

ولی کنار دلتنگیات نیستن !

smscity1

^^^^^^^^^^^^^^^^

^^^^^^^^^^^^^^^^

^^^^^^^^^^^^^^^^

^^^^^^^^^^^^^^^^^

smscity1

بیهوده نقاش بوده ام این همه سال !

به چشم هایت که می رسم ، قلم موها خیس می شوند !

به لب هایت که می رسم دستم می لرزد !

رنگ ها می گریزند و قاب های خالی ، تنها 

 نبودن تو را به دیوار زندگی ام می کوبند !

یاسین بازدید : 151 دوشنبه 01 مهر 1392 نظرات (0)

 

سیب قندک

«اگر این‌جا گم شوی و من را پیدا نکنی چه می‌کنی؟ اندیشه‌ی گم‌کردن پدر، بیش از ترسِ گم‌شدنِ خودم اضطراب در دلم افکند.» علی‌اکبر کسمایی، مترجم و نویسنده‌ای که قدیمی‌ترها بیشتر با آثارش آشنا هستند در این متن از پدری نوشته که در همان کودکی او را برای همیشه گم‌کرده است.

 

پدرم هنوز نیامده بود و من گوشه‌ی حیاطی که رفته‌رفته در تیرگی و خنکی آخرین شب‌های بهار فرو می‌رفت، با اسبم خداحافظی می‌کردم و پیش از آن‌که هوا کاملا تاریک شود، به اتاقی که هنوز بوی چراغِ تازه روشن شده می‌داد می‌رفتم. اسبم تنه‌ی تنومندِ درخت مو بود که از باغچه‌ی گوشه‌ی حیاط‌مان درآمده، کمی روی زمین خزیده و از زاویه‌ی دو دیوار به سوی پشت‌بام بالا رفته و شاخ‌وبرگ خود را روی دیوارِ مشترک ما و همسایه پراکنده بود. اسبم راهوار نبود ولی من با خیال‌های کودکانه سوارش می‌شدم و به همه‌جا می‌رفتم. از روی سر همه‌ی بچه‌های گذر می‌پریدم. به میدان مشق می‌رفتم، به نقاره‌خانه. نقاره‌خانه در خیال کودکانه‌ی من، جعبه‌ی همه صداها بود که آدم‌هایش از اشعه‌ی زرین صبح و تیغه‌های ارغوانی آفتاب غروب ساخته شده بودند!

یاسین بازدید : 95 دوشنبه 01 مهر 1392 نظرات (0)

 

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

 هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

 وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند. هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. 

یاسین بازدید : 72 دوشنبه 01 مهر 1392 نظرات (0)

 

یه شب سه نفر برای خوش گذرونی میرن بیرون .... و حسابی مشروب میخورن و مست میکنن ... فرداش وقتی بیدار میشن توی زندان بودن ...

در حالی که هیچی یادشون نمیومده اینو میفهمن که به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم شدن ....

نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه , رشته خداشناسی خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم .... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه ....

کلید برق رو میزنن ... ولی هیچ اتفاقی نمیفته ....

به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن ...

نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ....

به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته ...

کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته ...

به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش میکنن ....

نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه , رشته برق درس خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی ....

یاسین بازدید : 139 دوشنبه 01 مهر 1392 نظرات (0)

 

خواهر روحانی در کلاس مدرسه مقابل دانش آموزان نوجوان، ایستاده بود. او در حالی که یک سکه یک دلاری نقره در دستش بود گفت: به دختر یا پسری که بتواند نام بزرگترین مردی را که در این دنیا زیسته است بگوید، این یک دلاری را جایزه می دهم. 

 یک پسر خردسال ایتالیایی گفت: منظورتان میکل آنژ نیست؟

 خواهر روحانی جواب داد: خیر، میکل آنژ یک هنرمند برجسته به حساب می آید، لکن بزرگترین مردی که دنیا به خود دیده نیست.

 یک دختر خردسال یونانی گفت: آیا ارسطو بود؟

 خواهر روحانی جواب داد: خیر، ارسطو یک متفکر بزرگ و پدر علم منطق بود اما بزرگترین مردی که در دنیا زندگی می کرده، محسوب نمی شود.

 بالاخره یک پسر خردسال یهودی گفت: می دانم چه کسی است، او عیسی مسیح است.

 خواهر روحانی جواب داد صحیح است و یک دلاری را به او داد.

 خواهر روحانی که از جواب پسربچه یهودی قدری شگفت زده شده بود، در زنگ تفریح او را در زمین ورزش یافت و از او پرسید: آیا واقعا اعتقاد داری که عیسی مسیح بزرگترین مردی است که دنیا به خود دیده ؟

 پسربچه جواب داد: البته نه، هر کسی می داند که بزرگترین مرد موسی بود. اما معامله شوخی بردار نیست!

 به نقل از کتاب بزرگترین اصل مدیریت در دنیا نوشته مایکل لوبوف 

تعداد صفحات : 41

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 321
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 45
  • آی پی دیروز : 84
  • بازدید امروز : 82
  • باردید دیروز : 271
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 895
  • بازدید ماه : 601
  • بازدید سال : 26,175
  • بازدید کلی : 251,444